باید از محشر گذشت
لجنزاری که من دیدم سزای سخرههاست
گوهر روشندل از کان جهانی دیگرست
عذر می خواهم پری...
عذر میخواهم پری...
من نمیگنجم در آن چشمان تنگ،
با دل من آسمانها نیز تنگی میکنند
روی جنگلها نمیآیم فرود
شاخه زلفی گو نباش
آب دریاها کفاف تشنهی این درد نیست
برههایت میدونند
جوی باریک عزیزم راه خود گیر و برو...
یک شب مهتابی از این تنگنای بر فراز کوهها پرمیزنم
میگذارم میروم
نالهی خود میبرم
دردسر کم می کنم...
چشمهایی خیره میپاید مرا
غرش تمساح میآید به گوش
کبر فرعونی و سحر سامریست
دست موسی و محمد با منست
میروی،وعده آنجا که با هم روز و شب را آشتیست
صبح چندان دور نیست
شهریار
پ.ن.1:سالی که برای اولین بار کنکور میدادم، مصادف بود با پخش سریال های عالی از صداوسیما.من سریالهای شهریار و روزگار قریب رو خیلی دوست داشتم. و هیچ کدوم از قسمتها _ به علاوهی تکرارها_شونو از دست ندادم.
پ.ن.2:به نظرم اردشیر رستمی توی این نقش فوقالعاده ظاهر شده بود. شاید هم من دلم میخواست فوقالعاده ببینمش.
پ.ن.3:عاشق لهجهی آذری و تکیهکلام «ببخشید» لاله و «توت منی» قاسم و روح ادبی و سنتی فیلم بودم.
پ.ن.4:بعد از این سریال بود که یکی از طرفداران پروپاقرص پیام دهکردی شدم.
پ.ن.5:پارسال که داشتم مجلههای قدیمی پدرم رو ورق میزدم. به مجلههای کیان رسیدم._خدا رو شکر توقیف این یکی رو درک نکردم_ خیلی جالب بود. اردشیر رستمی در کنار مانا و توکا نیستانی کارتونیستهای مجله بودند.
برچسب ها : شعرهایی برای خواندن , فیلم هایی برای تماشا ,